جستجوی ما برای کمال و هدف زندگی، درواقع یک غریزهی عمیق برای کشف حقیقت ابدی، تمایل به آشکار کردن قابلیتهای نهفته و اشتیاق برای آزادی ابدی است. اینها نمونههایی از جستجوی اجتنابناپذیر انسان برای معنا هستند. با حذف آگاهی والاتر، زندگی همواره ناقص باقی خواهد ماند. بدون اینکه در جهت شناخت خود گام بردارم و بدانم که واقعاً که هستم و هدفم در این زندگی چیست، هرآنچه را که آرزو کنم، بیاموزم یا به دست آورم، ناکافی و بیثمر خواهد بود. بنابراین این سؤال مطرح میشود که چرا مأموریت شناخت خویش دشوار است؟ در نگاه اول این کار راحت بنظر میرسد. به نظر میرسد هر موجود دیگر در دنیای طبیعی همسو با هدف خود حرکت میکند. از سوی دیگر ما انسانها، گویی قطبنمای درونی خود را گم کردهایم و احساسات و هویتهای ما اغلب مبهم، پراکنده و در تضاد و تناقض با یکدیگر هستند. بنابراین، این سوال درمورد انسان مطرح میشود که: چرا یکپارچگی خود را از دست دادهایم؟ چرا احساس تفرقه میکنیم و چرا از این تضاد درونی رنج میبریم؟
یکی از دلایل اصلی ناکامی ما در دستیابی به هماهنگی و تعادلِ درونی و هدف زندگی، دنیایی است که در آن زندگی میکنیم. به نظر میرسد آرزوهای درونی ما و انتظارات جامعه و دنیا با یکدیگر همسو نیستند. جامعه نمیخواهد که ما آن چیزی باشیم که برای آن آفریده شدهایم. جامعه، دنیا یا هر اسمی که بخواهیم به آن بدهیم، با هدف سادهای کار میکند: «تبدیل هر فرد به ابزاری کارآمد و مطیع، مانند یک ربات که برنامهریزی شده تا به هر فرمانی که دریافت میکند پاسخ مثبت دهد.» درواقع جامعه میخواهد که ما برده و مطیع قوانین نوشته و نانوشتهی آن باشیم. هرچه فرد در پیروی از این قوانین بهتر و دقیقتر عمل کند، از نظر جامعه مقبول و مورد پذیرش و احترام بیشتری واقع میشود.
به مواردی که جامعه برای ما به عنوان «ایدهآلها» و « هدف زندگی » به نمایش میگذارد توجه کنید. این ایدهآلها به مرور بر ما تحمیل میشوند تا ما را به زندگی با نارضایتی عادت دهند. ما با دغدغهی «آنچه که باید باشیم» درگیر شده، در حالی که کاملاً از هدف اصلی و «آنچه برای آن آفریده شدهایم» غافل هستیم. این دلمشغولی به ایدهآلهای جامعه و اهداف ساختگی، غیر از شخصیتی دوپاره، خودی شکسته و درونی همواره ناراضی، ، چه چیز دیگری میتواند به ما بدهد؟
واقعیت این است که ما نمیتوانیم چیزی غیر از ذات و فطرت خود باشیم. هر تلاشی برای تبدیل شدن به چیزی دیگر یا همسویی با موضوعی که با ذات ما همسو نیست، در نهایت منجر به تجربهی تضاد، ناهماهنگی، احساس گناه و رنج است و هیچ دارویی قادر به درمان آن نیست. ریشهی اغلب ناکامیهای ما در تجربهی تضاد و ناهماهنگی است که نهایتاً به دلیل همسو شدن با اهداف ساختگی و تصنعی این دنیا است. در حقیقت، رنج از تضاد و دوگانگی سرچشمه میگیرد و سعادت و سرور از هماهنگی و توازن.
جامعه این شرایط را ایجاد میکند تا ما را به خادمانی بهتر برای اجرای صحیح هنجارهای اجتماعی تبدیل کند و ما ناآگاهانه به بخشی از این بازی زیرکانه تبدیل میشویم در حالی که همواره با بخشی از خودمان در جنگ هستیم. چگونه میتوان در میانهی چنین میدان نبردی به تعادل و توازن دست یافت؟ تضادی دائمی از: «احساس نارضایتی از آنچه که به آن تبدیل شدهایم» و «تردید در مورد اینکه چه کسی هستیم و به کجا میرویم.» این تضاد موجب سردرگمی ما در زندگی میشود.
اگر هدف زندگی ما تحت تأثیر قرار دادن دیگران یا برآورده کردن انتظارات آنها باشد، درنهایت برایمان رضایتبخش نخواهد بود. اما با وجود اینکه میدانیم این شیوهی زندگی نهایتاً نیازهای عمیق ما را برآورده نخواهد کرد، ذهنِ ما، به ما میگوید که با تلاش بیشتر برای برآورده کردن انتظارات اجتماع، به آرامش و رضایت دست خواهیم یافت. بنابراین، ما همواره با حرکت در مسیر غلط و تصنعی، هوش و غرایز خود را با پرداخت هزینهای سنگین (یعنی نابودی تمامیت و خودشناسی واقعی) از بین میبریم. به این ترتیب، هرچقدر هم سریع حرکت کنیم، هرگز به مقصد واقعی خود نخواهیم رسید.
اولین گام در سفر یافتن آرامش این است که خودمان را همانطور که هستیم بپذیریم، نه بیشتر و نه کمتر. این مسیر با تلاش برای یکی شدن و وحدت با درون خودمان آغاز میشود. آگاهی به احساساتمان، آگاهی به تمایلاتمان و آگاهی به نقصهایمان. چگونه میتوانم خودم را بشناسم اگر نتوانم خودم را دوست داشته باشم یا حتی نتوانم در پذیرش خود باشم؟
با تمرکز روی خودمان و پذیرش توانمندیهایمان با دیگران رقابت نخواهیم کرد و کمکم از هرآنچه که داریم احساس رضایت میکنیم. اولین وظیفه ما این است که نسبت به خودمان مسئولیتپذیر باشیم. وقتی یاد بگیریم که به خود احترام بگذاریم، خودمان را ارزشمند بدانیم، خودمان را دوست داشته باشیم و با تنهایی و درون خود شاد باشیم، دروازههایی به روی ما گشوده خواهند شد تا به خود واقعیمان نزدیک شویم و همان کسی شویم که واقعاً برای آن آفریده شدهایم.
نویسنده: Dr. Chinmay pandya